بازگشت به
صفحه فهرست
جايگزيني بتپرستي کنعاني با يکتاپرستي موسوي طبعاً نميتوانست در
ميان بنياسرائيل بيپژواک باشد.
خاندان يوسف، به
رهبري يربعام و مادرش، در رأس اين اعتراض جاي
داشت. مادر يربعام، به نام صروعه، ظاهراً بيوهزني محترم و متنفذ
در ميان بنياسرائيل بود زيرا نام او در روايات عهد عتيق به ثبت
رسيده است.[165] طبق همين روايات، پس از شورش فوق، سليمان فرمان رياست يربعام را
بر خاندان يوسف صادر کرد.[166]
اين اقدام براي ساکت کردن يربعام بود، ولي ماجرا پايان
نيافت. پيامبري به نام
اخياء شيلوني
با يربعام ديدار کرد و پيام خداوند را به او ابلاغ نمود که به دليل
گروش سليمان به بتپرستي رياست ده قبيله بنياسرائيل را به او
سپرده است.[167]
پس
اخيا... به يربعام گفت... يهوه خداي اسرائيل چنين ميگويد اينک من
مملکت را از دست سليمان پاره ميکنم و ده سبط به تو ميدهم... چون
ايشان مرا ترک کردند و عشتورت، خداي صيدونيان، و کموش، خداي موآب،
و ملکوم، خداي بنيعمون، را سجده کردند و در طريقهاي من سلوک
ننمودند.[168]
بدينسان، با مرگ سليمان،
شورش خاندان يوسف با اجتماع بزرگان اسباط
دهگانه بنياسرائيل در شهر شکيم[169]
آغاز شد:
و
رحبعام [پسر سليمان و شاه يهود] به شکيم رفت زيرا که تمامي اسرائيل
به شکيم آمدند تا او را پادشاه بسازند... آنگاه يربعام [رئيس
خاندان يوسف] و تمامي جماعت بنياسرائيل آمدند و به رحبعام عرض
کرده گفتند: پدر تو يوغ ما را سخت ساخت اما تو الان بندگي سخت و
يوغ سنگيني را که پدرت بر ما نهاد سبک ساز و تو را خدمت خواهيم
نمود... [رحبعام] گفت: پدرم يوغ شما را سنگين ساخت اما من يوغ شما
را زياده خواهم گردانيد. پدرم شما را به تازيانهها تنبيه مينمود
اما من شما را به عقربها تنبيه خواهم کرد.[170]
تجمع سران قبايل در شکيم
نشان ميدهد که اينان مرکزيت بيتالمقدس
را، که اينک کانون بتپرستي انگاشته ميشد، به رسميت نميشناختند.
چنين بود که سرزمين بنياسرائيل به دو دولت تقسيم شد:
دولت افرائيم و
دولت يهود.
و
چون تمامي اسرائيل ديدند که پادشاه ايشان را اجابت نکرد، آنگاه قوم
پادشاه را جواب داده گفتند ما را در داوود چه حصه است... اي
اسرائيل به خيمههاي خود برويد و اينک اين داوود به خانه خود متوجه
باش... پس اسرائيل تا به امروز بر خاندان داوود عاصي شدند... [و
يربعام را] بر تمام اسرائيل پادشاه ساختند و غير از سبط يهودا،
فقط، کسي خاندان داوود را پيروي نکرد.[171]
پس
از استقلال دولت افرائيم، تا سالهاي طولاني، ميان اين دو دولت
ستيز سياسي و جنگهاي نظامي خونين در جريان بود. علت اين ستيزها
سياست عنادآميز دولت يهود و خاندان داوود بود که خود را برگزيده
"خداي اسرائيل" و "شبان بنياسرائيل" ميدانستند و براي خويش حق
حاکميت بر تمامي قبايل اسرائيل را قائل بودند.[172]
در
عهد عتيق از دولت قبايل دهگانه شمالي با نامهاي "اسرائيل" و
"افرائيم"، هر دو، ياد شده است. نمونههاي کاربرد نام "اسرائيل" را
در کتاب پادشاهان و کتاب تواريخ ايام ميتوان يافت و کاربرد
نام "افرائيم" را در کتاب اشعياء نبي و کتاب ارمياء نبي.[173]
براي نمونه، کتاب اشعياء نبي استقلال قبايل دهگانه از دولت يهود
را «جدا شدن افرائيم از يهودا» ميخواند؛[174]
و در جاي ديگر ستيز دو دولت بنياسرائيل را چنين توصيف ميکند: «و
حسد افرائيم رفع خواهد شد و
دشمنان يهودا منقطع خواهند
گرديد. افرائيم بر يهودا
حسد
نخواهد برد و يهودا افرائيم را
دشمني
نخواهد نمود.»[175]
برخي نويسندگان يهودي معاصر نيز نام دقيق دولت فوق را "مملکت
افرائيم" ميدانند.[176]
يعقوب در ميان نوههاي خود به افرائيم بيشترين علاقه را داشت
همانگونه که يوسف محبوبترين پسر او بود. از يعقوب روايت شده که
سبط دو پسر يوسف، به ويژه افرائيم، قومي بزرگ را بنيان خواهند
نهاد؛ و «ذريت آنها امتهاي بسيار خواهند گرديد» تا بدانجا که
بنياسرائيل در ميان خويش چنين دعا خواهند کرد «خدا تو را مثل
افرائيم و مناسه گرداند.»[177]
بنظر ميرسد که در گذشته دور، پيش از
مستحيل شدن ساير قبايل
بنياسرائيل در قبيله يهود، قبيله افرائيم و خاندان يوسف در ميان
بنياسرائيل از احترام و اقتدار فراوان برخوردار بودند و رقيب اصلي
يهوديان و خاندان داوود به شمار ميرفتند.
تعمق در متن کنوني
عهد عتيق روشن ميکند که در دوران طولاني
اقتدار اشرافيت يهود بر بنياسرائيل، به ويژه پس از پايان هويت
مستقل ساير قبايل و ادغام تمامي آنان در مجموعهاي جديد به نام
"قوم يهود"، حذف و اضافات فراوان در متون ديني و تاريخي
بنياسرائيل به سود يهوديان، و به ويژه بر ضد
خاندان يوسف، صورت
گرفته است. براي نمونه، کتاب پادشاهان و کتاب تواريخ ايام
پادشاهان به دو گونه ناميده ميشود. در يکجا از «کتاب تواريخ ايام
پادشاهان اسرائيل»[178]
سخن ميرود و در جاي ديگر همين اثر «کتاب تواريخ ايام
پادشاهان يهودا» خوانده ميشود.[179]
روشن است که در دوران سلطه شاهان يهود متني کهن درباره "تاريخ
بنياسرائيل" مورد بازبيني و بازسازي قرار گرفته و به تاريخ رسمي
قوم يهود بدل شده است؛ هرچند برخي بقاياي متون کهن در نسخه جديد بر
جاي مانده است. بازنويسي اين تاريخ در دوران تبعيد اشراف و
روحانيون يهودي در بابل مورد ترديد نيست.[180]
همچنين روشن است که تنها متون کهن بنياسرائيل منابع موجود نبوده
است. براي نمونه، در کتاب دوم تواريخ ايام به منابعي چون تواريخ
ناتان نبي و اخياء شيلوني ارجاع داده ميشود که در مجموعه حاضر
موجود نيست.[181]
به اين دليل عجيب نيست که در روايات متعلق به اين دوران، بسياري از
نفرينهاي "خداي اسرائيل" به بنياسرائيل درواقع به مملکت
افرائيم، يعني اسباط دهگانه شمالي، باز ميگردد؛ زيرا در اين زمان
دو مفهوم "بنياسرائيل" و "يهود" کاملا متمايز است و به دو واحد
سياسي مستقل و متعارض اطلاق ميگردد.
خاندان
يوسف (سران قبيله افرائيم) نه تنها سلوکي
دوستانه با ساير قبايل بنياسرائيل داشت بلکه خود را پاسدار سنن
موسوي در قبال بدعتهاي کنعاني و مصري سليمان ميدانست؛ و همين
سبب شد که قبايل ديگر در زير پرچم آن دولتي مستقل را به پا کنند و
خود را از سلطه اشرافيت يهود رهايي بخشند.
دولت افرائيم تا زمان اشغال سامريه، پايتخت آن، به دست آشور به
مدت 208 سال (928-720) موجوديت داشت.
تاريخ اين دولت را به چهار مرحله بايد تقسيم نمود:
1-
دوران حکومت خاندان يوسف. در اين دوران کوتاه (928-906) دولت
افرائيم با توطئههاي سهمگين يهوديان مواجه است. اين توطئهها
سرانجام به سقوط خاندان يوسف و کشتار و انهدام کامل آنان
ميانجامد.
2-
دوران حکومت سران قبيله يساکار (906-882). در اين دوران نيز رويه
يهوديان در قبال دولت افرائيم به سان گذشته است.
3-
دوران سلطنت خاندان عُمري (882-842). در اين دوران اشرافيت يهود و
افرائيم و خاندانهاي سلطنتي داوود و عُمري متحد و هم مشرباند.
4-
دوران پس از انقلاب ايلياء نبي (842-720). در اين دوران، بار ديگر
مملکت افرائيم هدف حمله اشرافيت يهود قرار ميگيرد و سرانجام با
دسيسه آنان به دست دولت آشور منهدم ميشود.
نخستين توطئه اشرافيت يهود عليه دولت افرائيم بلافاصله پس از اعلام
استقلال قبايل دهگانه بنياسرائيل آغاز ميشود:
و
رحبعام پادشاه ادوم را، که سردار باجگيران بود، فرستاد و تمامي
اسرائيل او را سنگسار کردند که مرد. و رحبعام پادشاه تعجيل نموده،
بر عرابه خود سوار شد و به اورشليم فرار کرد.[182]
رحبعام پس از شکست اين دسيسه، در بيتالمقدس سپاهي عظيم از قبايل
يهود و بنيامين فراهم آورد و به سرزمين قبايل شمالي تاخت؛ ولي
پيامبري بنام شمعيا آنان را از جنگ با برادران خويش منع کرد و سپاه
رحبعام فروپاشيد.[183]
معهذا، اين ستيز به پايان نرسيد و در تمامي دوران 17 ساله سلطنت
رحبعام بر دولت يهود (928-911) ميان او و دولت افرائيم جنگ بود.[184]
در زمان ابيام (ابيا)،[185]
پسر رحبعام و شاه يهود (911-908)، تهاجم يهوديان به دولت افرائيم
اوج يافت و اين سرزمين آماج کشتاري بيرحمانه قرار گرفت. اين حادثه
لطمات شديدي بر پيکر قبايل دهگانه شمالي وارد ساخت و زمينههاي
سقوط و انهدام خاندان يوسف را فراهم ساخت.
... و کاهنان کرناها را نواختند و مردان يهودا بانگ بلند برآوردند
و... خدا يربعام و تمامي اسرائيل را به حضور ابيا و يهودا شکست
داد. و بنياسرائيل از حضور يهودا فرار کردند... و ابيا و قوم او
آنها را به صدمه عظيمي شکست دادند؛ چنانکه پانصد هزار مرد برگزيده
از اسرائيل مقتول افتادند. پس بنياسرائيل در آن وقت ذليل شدند و
بنييهودا، چون که بر يهوه خداي پدران خود توکل نمودند قوي
گرديدند... و يربعام در ايام ابيا ديگر قوت بهم نرسانيد و خداوند
او را زد که مرد.[186]
از
اين پس، در عهد عتيق روايتي متناقض با آنچه گذشت آغاز ميشود.
آشکارا ما با دو متن سر و کار داريم؛ اولي کهنتر به نظر ميرسد و
دومي بايد اضافات پسين يهوديان باشد. چنانکه ديديم، آئين پرستش
گوساله طلايي را يهوديان آغاز کردند ولي از اين پس آن را به
افرائيميان نسبت ميدهند. در چرخشي عجيب، قبايل دهگانه شمالي سخت
شيفته بتخانه اورشليم معرفي ميشوند تا بدانجا که يربعام از سفر
آنان به پايتخت دولت يهود به هراس ميافتد و خود بتخانههايي به
پا ميکند. در اين روايت جديد، شاه يهود فرمانروا و "آقاي" مشروع
تمامي بنياسرائيل است و يربعام حکمراني غاصب.
و
يربعام در دل خود فکر کرد که حال سلطنت به خاندان داوود خواهد
برگشت. اگر اين قوم به جهت گذرانيدن قربانيها به خانه خداوند به
اورشليم بروند، همانا دل اين قوم به آقاي خويش، رحبعام پادشاه
يهودا، خواهد برگشت و مرا به قتل رسانيده نزد رحبعام، پادشاه
يهودا، خواهند برگشت. پس پادشاه مشورت نموده، دو گوساله طلا ساخت و
به ايشان گفت براي شما رفتن به اورشليم زحمت است، هان اي اسرائيل
خدايان تو که ترا از زمين مصر برآوردند. و يکي را در بيتئيل گذاشت
و ديگري را در دان قرار داد. و اين امر باعث گناه شد.[187]
کمي بعد، چرخش دوم صورت ميگيرد. اينک يهوديان مناديان يکتاپرستي
موسوياند و مبلغان خود را به سرزمين افرائيم ميفرستند تا آنان را
از بتپرستي منع کنند.[188]
در اين روايت جديد، گناه بنياسرائيل تنها شورش بر خاندان داوود
نيست؛ اخراج کاهنان هاروني و گروه
روحانيون حرفهاي لاوي نيز هست. يهوديان چنين رجز ميخوانند:
اي
يربعام و تمامي اسرائيل مرا گوش گيريد. آيا شما نميدانيد که يهوه،
خداي اسرائيل، سلطنت اسرائيل را به داوود و پسرانش با عهد تمکين تا
به ابد داده است؟ و يربعام بن نبط، بنده سليمان بن داوود، برخاست
و بر مولاي خود عصيان ورزيد... شما الان گمان ميبريد که با سلطنت
خداوند که در دست پسران داوود است مقابله توانيد نمود؟ شما گروه
عظيمي ميباشيد و گوسالههاي طلا، که يربعام براي شما به جاي
خدايان ساخته است، با شما ميباشد. آيا شما کهنه خداوند را از
بنيهارون و لاويان را نيز اخراج ننموديد؟... اما ما، يهوه خداي
ماست و او را ترک نکردهايم و کاهنان از پسران هارون خداوند را
خدمت ميکنند و لاويان در کار خود مشغولاند... اينک با ما خدا
رئيس است و کاهنان او با کرناهاي بلند آواز هستند تا به ضد شما
بنوازند.[189]
طبق اين روايت جديد، يربعام منشاء تمامي گناهان پسين بنياسرائيل
است[190]
و خاندان يوسف و اسباط دهگانه بنياسرائيل مورد غضب هولناک و
نفرين بيرحمانه و نابخشودني "خداي اسرائيل"اند.
از
يربعام هر مرد را و هر محبوس و آزاد را که در اسرائيل باشد منقطع
ميسازم و تمامي خاندان يربعام را دور مياندازم چنانکه سرگين را
بالکل دور مياندازند. هر که از يربعام در شهر بميرد سگان بخورند و
هر که در صحرا بميرد مرغان هوا بخورند... و خداوند اسرائيل را
خواهد زد مثل ني که در آب متحرک شود و ريشه اسرائيل را از اين زمين
نيکو که به پدران ايشان داده بود خواهند کند.[191]
عجيب است که اين خداي سختگير با قبيله يهود سلوکي تسامحآميز دارد
و خشم او بر يهوديان به سان پدري است که از فرزند خاطي خود
ميرنجد. اين نفرين هولناک به قبايل دهگانه شمالي و خاندان يوسف
درست در زماني است که خاندان داوود و يهوديان «بيش از هر آنچه
پدران ايشان کرده بودند» شرارت ميورزند و علاوه بر بتپرستي،
همجنسگرايي نيز در ميانشان رواجي گسترده يافته است.
و
الواط نيز در زمين بودند و موافق رجاسات امتهايي که خداوند از
حضور بنياسرائيل اخراج نموده بود عمل مينمودند.[192]
معهذا، يهوديان و خاندان داوود همچنان عزيزدردانه "خداي
اسرائيل"اند.
در
تداوم اين سنت کهن، تاريخنگاري جديد يهود نيز نسبت به حوادث فوق
برخوردي گزينشي و جانبدارانه دارد.[193]
براي نمونه، دائرةالمعارف يهود خروج اخيا، پيامبر شيلوني، را به
ضديت او با سياست «تسامحآميز سليمان در قبال اديان بيگانه» نسبت
ميدهد.[194]
به عبارت ديگر، سليمان پادشاهي "ليبرال" ترسيم ميشود و اخياء
شيلوني پيامبري "بنيادگرا"! حال آنکه سخن اخيا بر سر "تسامح" نيست؛
بر سر جايگزيني سنن موسوي با بعلپرستي فنيقي در عهد سليمان است.
همين مأخذ، يربعام را به عنوان احياء گر آئين پرستش گوساله طلايي
در بنياسرائيل مطرح ميکند بههمراه درج تصويري که در سده دوازدهم
ميلادي يهوديان اسپانيا کشيدهاند و يربعام و قومش را در
حال پرستش گوساله طلايي نشان ميدهد.[195]
اين شيوه نگرش به روشني بيانگر آن است
که يهوديت جديد به شکلي آگاهانه خود را تنها و تنها وارث سنن قبيله
يهودا ميداند نه تمامي بنياسرائيل.
کمي پس از درگذشت يربعام، يکي از سران قبيله يساکار (از قبايل
بنياسرائيل) به نام بعشا[196]
عليه حکومت خاندان يوسف شوريد، تمامي آنان را قتلعام کرد و خود
به عنوان شاه قبايل دهگانه شمالي بنياسرائيل (906-883) قدرت را
به دست گرفت.[197]
اين پايان کار خاندان يوسف است و از اين پس نشاني از ايشان در
اساطير يهودي نمييابيم.
به رغم نابودي خاندان يوسف، ستيز دولت يهود بر ضد دولت افرائيم
تداوم دارد. در اين زمان آسا،[198]
پسر ابيام، شاه يهود (908-867) است و در تمامي دوران سلطنت او ميان
دولتهاي يهود و افرائيم، چون گذشته، جنگ و ستيز در جريان است.[199]
نفرت يهوديان از قبايل دهگانه شمالي و دولت افرائيم تا بدان حد
است که به خيانتي بزرگ عليه سنن يگانگي قبايل بنياسرائيل دست
ميزنند و دولت دمشق را بر آنان ميشورانند:
آسا تمامي طلا و نقره موجود در خزائن معبد سليمان و کاخ خويش را
نزد بنحدد اول، شاه آرامي دمشق، ميفرستد و از او ميخواهد که
پيمان دوستي خود را با دولت افرائيم بگسلد و به اين سرزمين حمله
برد. بدينسان، تهاجم همزمان آراميها از شرق و شمال و يهوديان از
جنوب به دولت افرائيم آغاز ميشود و بخشهاي مهمي از خاک اين کشور،
در هر دو جبهه، به تصرف آراميها و يهوديان درميآيد.[200]
مدتي بعد، نفرين "خداي اسرائيل" دامان خاندان بعشا را نيز ميگيرد؛
در حوالي سال 882 يکي از سرداران دولت افرائيم به نام زمري[201]
ميشورد و با قتل عام خاندان بعشا زمام قدرت را به دست ميگيرد.[202]
اين شورش در زماني است که دولت افرائيم در جنگ با فلسطينيان است.
با رسيدن خبر شورش زمري به جبهههاي جنگ، سران قبايل دهگانه يکي
از سرداران خود به نام عُمري را به عنوان شاه جديد دولت افرائيم
برميگزينند و پس از يک دوران کوتاه جنگ داخلي سرانجام عُمري به
سلطنت ميرسد.[203]
اين سرآغاز سلطنت خاندان عُمري در سرزمين قبايل دهگانه شمالي
بنياسرائيل است.
حکومت "بيت عمري"[204]
(خاندان عمري) نقطه عطفي در سرگذشت
دولت افرائيم است و "تاريخ علمي" بنياسرائيل، يعني تاريخ
مبتني بر دادههاي باستانشناسي نه روايات اساطيري صرف، از اين
دوران آغاز ميشود.[205]
در اين ميان به ويژه بقاياي شهر سامريه، پايتخت خاندان عمري، حائز اهميت است. اين آثار، و
کشفيات مشابه در سرزمين جنوبي (دولت يهود)، بيانگر رواج آئينهاي
بتپرستي مشابه با کنعانيها (فنيقيها) در سراسر منطقهاي است که
مأواي قبايل بنياسرائيل به شمار ميرود.[206]
طبق روايات
عهد عتيق، در اين دوران، ساختار قبيلهاي مملکت
افرائيم دستخوش تحولي اساسي شد و اشرافيت سلطنتي مقتدري، مشابه
با دولت يهود، در قبايل شمالي شکل گرفت؛ و آنان نيز به تأثير از
فنيقيها به احداث معابد بعل و پرستش گوساله طلايي پرداختند.
اين تحول از زمان سلطنت عمري (882-871) و با تأسيس شهر سامريه آغاز
شد. عمري تپه سامري را، در خاک قبيله اشير، از فردي به نام سامر
(شمر)[207]
خريد و در آن شهر سامريه (شمرون)[208]
را بنا نهاد.[209]
از اين پس، سامريه پايتخت دولت افرائيم، از مراکز مهم تجاري منطقه
و کانون سياسي پرتکاپويي است که با شهرهاي فنيقي صور و صيدا برابري
ميکند. اين فرايند، در زمان سلطنت اخاب (اهب)،[210]
پسر عُمري و شاه افرائيم (871-852)، به اوج خود رسيد. اخاب دختر
شاه صيدا، به نام ايزابل،[211]
را به زني گرفت و معبد بعل را در شهر سامريه برافراشت.[212]
دوران اخاب با سلطنت
يهوشافاط
(867-849)،[213]
پسر آسا، در سرزمين يهود مقارن است.
در زمان يهوشافاط (يهوشاپات) و اخاب، دو دولت افرائيم و يهود براي
نخستين بار متحد شدند و رابطهاي نزديک ميان دو خاندان سلطنتي
بنياسرائيل آغاز شد. يهوشافاط به سامريه رفت و دختر اخاب و
ايزابل را براي پسر خود، يهورام،[214]
به زني گرفت. اين دختر عتليا (عطليه)[215]
نام دارد.
پيوند خاندانهاي سلطنتي افرائيم و يهود با تحولاتي جدي در منطقه
مقارن است. اين دوراني است که امپراتوري مهاجم آشور از زمان
آشورنصيرپال دوم[216]
(884-859) و پسرش شلمنصر سوم[217]
(859-824) تهاجمي سخت و خونين را در شرق و غرب مرزهاي خود آغاز
کرده است؛ و در برابر اين خطر بزرگ است که اتحادي ميان دولتهاي
شرق مديترانه سر ميگيرد. در کاوشهاي باستانشناسي لوحي
استوانهاي از شلمنصر سوم به دست آمده که در آن از «اتحاد دوازده
شاه هيتي [سوريه] و ساحل دريا» به رهبري بنحدد، شاه آرامي دمشق،
سخن رفته است. نام سران اين دولتها در کتيبه فوق مندرج است؛ يکي
از آنان «اخاب اسرائيلي» است و ديگري «جندب عرب». بقيه شاهان دولت-
شهرهاي فنيقياند و مصر.[218]
اين نخستين بار است که نام شاهي از بنياسرائيل، و نيز نام شاهي از
عرب، در کتيبهاي به دست آمده است. آنچه در اين ميان حائز اهميت
است عدم درج نام شاه يهود است. در اين زمان، طبق روايات
عهد عتيق، دولت يهود با دولت افرائيم، و با دولتهاي فنيقي صور و
صيدا، پيوندي استوار داشت و قطعاً جزيي از اين اتحاديه سياسي-
نظامي بود. عدم درج نام شاه يهود ميتواند بيانگر کماهميتي اين
دولت باشد؛ و شايد از نظر آشور دولت يهود بخشي از اتباع
اخاب، شاه افرائيم، به شمار ميرفت. اين با تصويري که تاريخ
پادشاهان يهود از شکوه و عظمت اين دولت در عهد يهوشافاط به دست
ميدهد تمايز چشمگير دارد.[219]
اخاب، شاه افرائيم، نيز در مقابل بنحدد، شاه آرامي سوريه، قدرتي
درجه دو به شمار ميرفت و زمانيکه مورد تهديد قرار ميگرفت او را
«آقايم» و «پادشاه» خطاب ميکرد:
و
بنحدد پادشاه آرام... سامريه را محاصره کرد و با آن جنگ نمود. و
رسولان نزد اخاب... فرستاده وي را گفت نقره تو و طلاي تو از آن من
است و زنان و پسران مقبول تو از آن مناند. و پادشاه اسرئيل در
جواب گفت اي آقايم، پادشاه، موافق کلام تو، من و هر چه داريم از آن
تو هستيم.[220]
در
اين دوران، که دادههاي باستانشناسي نيز مؤيد آن است، قبايل
بنياسرائيل به دليل پيوندهاي سياسي و نظامي و تجاري گسترده با
دولتهاي صور و صيدا از فرهنگ و آئين ديني فينقيها تأثير گسترده
و عميق گرفتند. ازدواج اخاب، شاه افرائيم، با ايزابل دختر شاه
صيدا، و ازدواج يهورام، شاه يهود (849-841)، با عتليا، دختر
ايزابل، در اشاعه اين فرهنگ نقش اساسي داشت. اين مادر و دختر از
اين پس نشان خود را بر سراسر تاريخ يهود بر جاي مينهند.
کسي نبود مانند اخاب که خويشتن را براي به جا آوردن آنچه در نظر
خداوند بد است فروخت و زنش ايزابل او را اغوا نمود. و در پيروي
بتها رجاسات بسيار مينمود.[221]
در
دولت يهود نيز وضع همين گونه است:
و
[يهورام] به طريق پادشاهان اسرائيل، بطوري که خاندان اخاب رفتار
ميکردند سلوک نمود؛ زيرا که دختر اخاب زن او بود. و آنچه در نظر
خداوند ناپسند بود به عمل آورد... و او نيز مکانهاي بلند در
کوههاي يهودا ساخت و ساکنان اورشليم را به زنا کردن تحريض نمود
[و] يهودا را گمراه ساخت.[222]
قسمت پنجم